چرا قرار نداری گل محمدم!


دوشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۷ ۲ ۲۹۰
متافوتبال - چندخطی به بهانه‌ی فینال لیبرتادورس

بلقیس فرزندش را به آنی و چندان غیرمنتظره در آغوش می‌کشد و این جمله را به گل‌محمدی می‌گوید، که در آن لحظه‌ها یکسره تشویش است. برای من تمام کلیدر یعنی همین یک جمله، نه آن شور آفرینی‌ها و فراز و فرود‌ها، نه آن عشق‌ها و گریزها که دولت آبادی مرا به زندگی کردنشان وا می‌دارد. همین یک جمله داستان طولانی کلیدر را در من تمام می‌کند و خود امروزم را می‌آغازد.

این جمله مرا ترجمه می‌کند و زندگی را  خلاصه، روز مرگی را از من کم می‌کند و به آغوش مادرم پیوند می‌زند، انگار که سیلی خورده باشم گیج و اغواشده پرتاب می‌شوم به کوچه باغ‌های باران خورده تبریز، زمین خورده و با پاهای خون آلود توپ لایه شده زیر بغل، در آستانه در ایستاده‌ام تا مادرم بیاید غری بزند و در آغوشم گیرد آنگاه که به بنیان گذار فوتبال ناسزا می‌گوید، یاد مادرم می‌اندازد. به یاد آن آغوش.

به یاد یکی از آن چیز‌های پراهمیت که زندگی هر روز ما را به فراموش کردنشان وامیدارد. پر اهمیت‌ترین‌ها همیشه از یاد می‌روند آنچنان که رنج‌های پدر در سال‌های جنگ و کوچ اجباری به تهران، آنچنان که شب بیداری‌های مادرم در سال‌های مریضی آقاجان، آن‌چنان که همین امروز که سرگردان کناره‌های دانوب تو را جستجو می‌کنم تویی که هرگز نمیدانی. زندگی از یادمان می‌برد، آرام آرام تبدیلمان می‌کند به حشره‌های مسخ شده. از سوسک کافکا تا کرگدن‌های مقطوع النسل امروز که گاهی در آینه روبرویش می‌ایستیم و برویمان نمی‌آوریم.

این جمله اما جنبه دیگری هم دارد و آن اینکه  گل محمد دلیر بود و قهرمان، عصیانگر بود و سلحشور. همه این‌ها بود و اما یک چیز دیگر، اینکه آدم بود و انسان یعنی شکنندگی هم و آسیب‌پذیر بودن هم و ضعف و ترس و تردید هم و شاید تباین و تضاد همین ضعف‌ها و قوت هاست که ما را عاشق قهرمان هامان می‌کند. 

D1736439T15716650(web)(web)(b).jpg

هواداران فینال لیبرتادورس به قهرمان‌هایشان این چنین دل می‌بازند. به آن‌هایی که بی‌محابا حمله می‌کنند و دلاورانه می‌جنگند و البته خوب می‌دانند که جنگجویانشان اگرچه بهترین فرزندان آفتاب و خاک، اما بهترین نیستند. قهرمانان معمولی که حاضرند برای فریادهای تو،گلوی پاره شده تو در سکوهای بامبونرا بمیرند. قهرمانان ساده که این تانگوی خونین را تا انتها می‌رقصند. 
ما چطور؟ بعد از دیدن این همه خون و جنون در این فینال پرآتش و تلفات دوباره آدم‌های دیروز می‌شویم؟ دوباره از دیدن برندگان کاغذی توپ‌های خنده‌دار طلا خون در رگ‌هایمان یخ خواهد زد؟ برای آدمک‌های روی بیلبورد که زیرپوش آدیداس تبلیغ می‌کنند سیگار به سیگار گره می‌زنیم؟ بعد از این جنگ داخلی دیوانه‌وار فوتبال مزین به وار به جانمان خواهد نشست؟

river-boca-copa-lib-final-tv.jpg

من به عنوان یک دیوانه فوتبال از دیوانه‌های آرژانتینی که فینال را به آشوب کشیده و زمینه انتقال آن به اسپانیا را فراهم کردند تشکر می‌کنم .

آرسن لوپن‌های آرژانتینی هنرمندانه مرا به یاد چیزی انداختند. چیزی که طعم دیوانه‌وارش را سالها بود فراموش کرده بودم. سال‌های نداری که آنچه در سفره بود البته نه بهترین اما زیباترین و باشکوه‌ترین برای ما که میدانستیم معنی اصالت‌را!

تماشای صد بیست دقیقه جنگ تبعید شده به مادرید مرا به یاد این انداخت که فوتبال بسیار بیشتر از کیفیت، هویت است. این‌همانی سراسر احساسی با یک پیراهن. دست کم گرفتن تفاوت‌ها با هم دسته‌ای‌ها و غلو کردن در ستیز و دشمنی با رقیب. از شکست‌ها توطعه ساختن و از بردها داستان و افسانه. پشت یک هویت سنگر گرفتن و رغیب را سمبل هرچه پلیدیست برشمردن.

 که فوتبال نه لزوما آن خطوطی که گواردیولا روی تخته سفید می‌کشد و نه پول های بی حساب گوشه وکنار  که دشنام های خوک هاست به مرغ ها و بالعکس. 

5c0d91847bcd1.jpeg

و چرا حتی منی که طرفدار هیچ‌یک از این دو دسته نیستم تا حدی در این دیوانگی سهیم می‌شوم؟

شاید به این دلیل که فوتبال را از الباقی‌اش کم می‌کنم به روح خالصش باز می‌گردم و آن گونه که هست عاشقی می‌کنم با او. الباقی هم می‌شود برنامه های مبتذل تلویزیونی، توحش سرمایه که به وسیله فوتبال هر روز در حال راضی کردن ماست، که بخریم و بپوشیم و مصرف کنیم و باور کنیم فوتبال همین است. هیاهوی بی حاصل برای عده‌ای بیزینس من به نام فوتبالیست. 

فینال....مرا به یاد این انداخت که آنچه مرا دیوانه فوتبال می‌کند چیزی بیشتر از همان چهل عدد پا، چهار عدد دست و هزاران هزار نفس و یک عدد توپ نیست. برای من خاصیت دیوانه‌کنندگی فوتبال درست در لحظه ای موثر می افتد که الباقی از فوتبال حذف می‌شوند. که حتی قهرمان مشخص جایش را به قهرمان منتزع می‌دهد، که قهرمان از فوتبالیست تجرید می‌شود. آنچه می‌ماند تویی و سهمی که فعالانه از یک نود دقیقه جنون آمیز می‌بری.

قصور مایه خویش را می‌دانم، نزاکت سیاسی را کنار می‌گذارم و با صداقتی بیرحمانه با خود و با تشکر از خوک‌ها و مرغ ها به خاطر می‌آورم که چرا دیوانه فوتبال هستم. 

برای شور و جنونش ، برای جنگ و خون و ستیزش، خشونتش و برای صورت سرخ-کن ترین ناسزاهایش. فوتبال را دوست دارم چرا که میتوان گاهی یک نود دقیقه ای کمی و فقط کمی از اخلاق و هنجار سرپیچی کرد و پس از پایان بازی به زندگی بازگشت و از سر نو عصا را قورت داد.

نویسنده: فرید تهرانی - هادی سام‌نریمان

*تیم نویسندگان متافوتبال*

16x9.jpg


برچسب ها

کانال خبری متافوتبال در تلگرام

کانال خبری متافوتبال در تلگرام

اشتراک گذاری این صفحه در شبکه های اجتماعی

نظرها