زهرا اسدي | تاناس، این برانکوی رویاباف


چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴ ۰ ۱۷۰
متافوتبال - برانکو را هیچ‌وقت از خودمان ندانستیم. شاید چون بلد نبود مثل بلاژویچ همیشه به روی‌مان بخندد یا با حرف‌های عجیب و غریب به هیجان بیاوردمان. یا شاید از این بابت که دغدغه‌های همیشگی را گرفته و آسوده‌خاطرمان کرده بود از صعود. می‌دانستیم به جام جهانی می‌بردمان اما نه با بلیت آخرین مسافر

برانکو را هیچ‌وقت از خودمان ندانستیم. شاید چون بلد نبود مثل بلاژویچ همیشه به روی‌مان بخندد یا با حرف‌های عجیب و غریب به هیجان بیاوردمان. یا شاید از این بابت که دغدغه‌های همیشگی را گرفته و آسوده‌خاطرمان کرده بود از صعود. می‌دانستیم به جام جهانی می‌بردمان اما نه با بلیت آخرین مسافر. با او در جام ملت‌ها- که حالا صعود از مرحله گروهی‌اش برای‌مان حسرت شده- مدعی بودیم و جام می‌خواستیم. برای همین وقتی روی سکوی سوم ایستادیم، هیچ‌کس لبخند نمی‌زد. همین برانکو بود که از ادعای برتر بودن‌ در آسیا، باور جاودان نشاند بر ذهن‌مان اما ما دوستش نداشتیم. شاید چون مثل ما نبود. «ایرانی» نبود. نه لبخند زدن بلد بود و نه حرف زدن در حوصله‌اش می‌گنجید. می‌گفتیم سرش را با اندیشه دفاع پر کرده‌اند و جز این، خیالی ندارد. پروفسور صدایش می‌کردیم اما شاید از سر کنایه. چرایش را حتی خودمان هم نمی‌دانستیم. برانکو را دوست نداشتیم شاید چون همه احساس‌مان را با منطق خاص و عجیبش زیر سوال می‌برد و برای یکی شدن با فوتبال‌مان قدمی از قدم برنمی‌داشت. با همه شباهت‌های مردان بلوک شرق اروپا به فوتبال‌ ایران، نمی‌خواستیم باور کنیم که قرار نیست احساس و منطق همیشه رودرروی هم باشند، که گاه می‌توان هر دو را با هم در اختیار گرفت و دست در دست‌شان زد به دل روزهای نیامده. برانکو اینگونه بود و ما نبودیم. امروز اما از آمدنش سرمست شده‌ایم و دل توی دل‌مان نیست. آینده را در دست گرفته‌ایم و هر روز برای خودمان رویا می‌بافیم. رویای قهرمانی؛ آن هم با تیمی که قرار بود تصویری از رویاهایمان باشد اما شده کابوس شب و روز دوستدارانش. انگار نه انگار این مردی که پرسپولیس را به دستش سپرده‌ایم، همانی است که پیش‌تر او را برای فوتبال‌مان کوچک می‌شمردیم. ما برانکو را هیچ‌وقت نمی‌خواستیم اما پرسپولیس را با او می‌خواهیم؛ شاید چون امروز او را به خودمان شبیه‌تر می‌بینیم.

تغییر اول: رویابافی هم می‌کند
آن روزی که بعد از بازی کرواسی- ایران چیرو برای یوگسلاوها رجز خواند و گفت اگر یوگسلاوی، ایران را ببرد یک توپ فوتبال را قورت می‌دهد، برانکو حتما با همان چهره یخی‌اش کنار او نشسته بوده. ندیده، می‌توانیم ادعا کنیم که با شنیدن این حرف نه متعجب شده و نه حتی خود را به یک لبخند میهمان کرده است. فقط شنیده و نشنیده گرفته است! مثل همیشه. مثل همه روزهایی که در تیم‌ملی ایران کنار دست بلاژ‌ویچ می‌نشست و آرام بود. هر چقدر او برای حرف زدن و قاطی شدن با ما بی‌حوصله بود، ما هم حوصله‌اش را نداشتیم. بلاژ برای‌مان کافی بود. با حرف‌ها و رفتارهای متفاوت و ایرانی‌پسندش کاری می‌کرد که حتی نتوانیم بپرسیم چرا دست‌مان از جام جهانی 2002 کوتاه ماند. یا حتی از او یک جام یا موفقیتی کمتر از آن بخواهیم. او حرف می‌زد و ما در آسمان‌ها خود را «آقای آسیا» لقب داده بودیم. برانکو اما جز سکوت، حرفی برای‌مان نداشت. شنونده‌ای بود که حتی احساس یک شنونده را نداشت. با همان سکوت اعصاب خرد کن، دست در دست بلاژ به فوتبال ایران آمد و روزی هم که می‌رفت، جز برای گفتن یک خداحافظی سرد، زبان در دهانش نچرخید. برانکو رفت اما او را دیگر کنار دست هیچ مربی بزرگی ندیدیم. سرمربی شده بود برای خودش. دو سال بعد از خداحافظی با ما، مرد اول دیناموزاگرب بود. بعد شد سرمربی شاندونگ چین، الاتفاق عربستان و الوحده امارات و دوباره دیناموزاگرب و حالا باز در کنار ما است. در فوتبال ایران. پیراهن پرسپولیس را به تن کرده و ما از دیدن دوباره‌اش ذوق‌زده‌ایم. از دیدن مردی که پیش‌ترها می‌خواستیم نباشد. او اما دیگر آن «برانکو»یی نیست که می‌شناختیم. برانکو حالا «ایرانی»تر شده. به روی‌مان لبخند می‌زند، هم‌صحبت‌مان می‌شود و حتی متعجب‌مان می‌کند؛ با وعده‌هایش! او 5 سال در فوتبال ایران زندگی کرده بود، بی هیچ وعده‌ای و حتی بدون یادآوری یک شادی در چهره‌اش. نه وقتی که در بوسان امیدهایمان را به قهرمانی رساند می‌خندید و نه بعد از گرفتن برنز جام ملت‌ها یا صعود به جام جهانی 2006. امروز اما انگار آمده تا تغییرهایش را به رخ‌مان بکشد و بگوید که در این دوری 9 ساله، چه‌ها آموخته. این تغییر را وقتی به چشم دیدیم که در پاسخ به یک پرسش شیطنت‌آمیز درباره سقوط پرسپولیس گفت: «از سرمربی تیمی به این بزرگی باید قول قهرمانی بخواهید، نه وعده‌ای برای سقوط نکردن!» پرسپولیس را یک ارتش 30 میلیونی خواند و گفت که عظمت آن را در بازی با النصر به چشم دیده. حتی از خودش دفاع کرد و گفت که لقب پروفسور را از ایرانی‌ها هدیه نگرفته و چون تا رده‌ای فراتر از PHD تحصیل کرده به این نام می‌خوانندش. بیش از همه اما وقتی متعجب شدیم که می‌گفت خواب سرمربیگری پرسپولیس را می‌دیده و این نیمکتی که روی آن نشسته، سال‌ها رویایش بوده. این برانکو، آن مربی سرد و بی‌احساسی نیست که پیش‌تر می‌شناختیم. مثل بلاژ نشده اما حداقل حالا دیگر او را می‌فهمیم. حالا او هم مثل ما شادی خود را با همه شریک می‌شود، وقت و بی‌وقت هم‌صحبت‌مان می‌شود و دیگر امیدهایش را از پیش چشم‌هایمان نمی‌دزدد. برانکو را حالا دوست می‌داریم.

جذاب برای تماشاگران
بازی با النصر اگر نبود، شاید بعدها دیگر هیچ‌کس به یاد نمی‌آورد که این پرسپولیس، روزگاری پرطرفدارترین تیم در قاره کهن بوده. پرسپولیسی که دهن کجی سکوهای خالی ورزشگاه آزادی را سال‌ها تاب آورد و امروز امید را بر جای تلخی‌ روزهای تنهایی‌اش نشانده. آزادی دیگر کم کم داشت رقص پرچم‌های سرخ و سرود قهرمانی پرسپولیس را از یاد می‌برد که دوباره ورق برگشت. بهانه‌اش‌، بازی حیثیتی با النصر عربستانی بود اما خیلی‌ها برای استقبال از سرمربی جدید رفته بودند. همان مردی که 10 سال پیش شاید هیچ‌کس دوستش نداشت و برای رفتنش، لحظه‌ها را می‌شمردیم. بعد از سال‌ها دوری، برانکو دوباره به فوتبال ایران آمد و آن خوشامدگویی صد هزار نفری را هرگز از یاد نخواهد برد. او شاید به تصور ما در بدترین زمان ممکن پرسپولیسی شده باشد اما قرار نیست همیشه طرف مقابل‌مان اشتباه کرده باشد. برانکو با آمدنش، پرسپولیس را از تنهایی رهانید. صد هزار تماشاگر را به ورزشگاه آزادی کشاند و درهای درفشی‌فر را هم به روی‌شان باز کرد. او حالا پرسپولیس را دارد و مهم‌تر از آن، تماشاگران را. امتیازی که مربیان پیشین پرسپولیس از داشتنش محروم بودند و بدتر اینکه هرگز نتوانستند تماشاگران را با خود همراه کنند. حال آن که آنها همگی از خودِ پرسپولیس بودند اما برانکو را در ایران هیچ‌کس دوست نداشت. مرد کروات حالا باتجربه‌تر شده، خوب می‌داند که تماشاگران ایرانی از او چه می‌خواهند و چطور می‌توان دست‌ آنها را در دست داشت و حمایت‌شان را پشت سر. این پرسپولیس امروز نیاز به حمایت هوادار دارد و چه خوب که برانکو هم آن نقاب یخی را از چهره‌اش کنار زده و همراه شدن را یاد گرفته است. نه علی دایی و نه حمید درخشان که از چهره‌های ماندگار تاریخ پرسپولیس هستند، هیچ کدام نتوانستند تماشاگران را شیفته خود ببینند و محبوبیتشان هرگز پای تماشاگران را به ورزشگاه باز نکرد. برانکو اما از اولین قدم کار دیگری کرده.

از ساختار برانکو لذت ببریم
برانکو را نمی‌خواستیم. دوستش نداشتیم. با بهانه و بی‌بهانه به او می‌تاختیم و توقعات‌مان را روی سرش آوار می‌کردیم. ذات ایرانی‌مان هر روز به ما یادآوری می‌کرد که نقطه پایان، مهم‌ترین بخش از هر اتفاق است. که در فوتبال، جایی برای دفاع کردن نیست و فقط باید گل زد. فلسفه‌مان این بود که باید حمله کرد و فقط حمله. درست مثل وقتی که حرفی را می‌شنویم که باب میل‌مان نیست و تا گوینده را به صلابه نکشیم، خاطرمان آرام نمی‌گیرد. ما همینیم. حتی در فوتبال.
برای همین است که برانکو را و فلسفه فوتبالش را هیچ‌وقت دوست نداشتیم. می‌گفتیم این فوتبال یک مربی بزرگ‌تر می‌خواهد. خیلی بزرگ‌تر از برانکو- که البته تا سال‌ها این اتفاق نیفتاد - حالا ما کی‌روش را داریم. مردی نامدارتر از برانکو ایوانکوویچ که دست بر قضا او هم اصل اول فوتبال- فوتبال ما- را گذاشته روی دفاع کردن. همان کاری که انجام دادنش از سوی برانکو را برنمی‌تابیدیم و مدام غر می‌زدیم. بعد از جام جهانی 2014 اما کی‌روش را به خاطر بازی دفاعی تیم‌ملی- که بیش از یک امتیاز حاصلی نداشت- ستودیم و گفتیم که برای بی‌آبرو نشدن در دنیای فوتبال، تنها چاره همین بود. سرمربی پرتغالی تیم‌ملی قانع‌مان کرد که در فوتبال وقتی از پس حریفت برنمی‌آیی، باید از خودت دفاع کنی، به ما فهماند که فوتبال ایران به یک ساختار دفاعی قوی نیاز دارد و ما هم بی‌ آنکه از سر نارضایتی چین به صورت بیندازیم، پذیرفتیم. حال آنکه همین حرف را برانکو 10 سال پیش می‌زد اما ما گوش شنوایی نداشتیم. مثل کی‌روش ذهنیاتش را به زبان نمی‌آورد اما اعتقادات فوتبالی‌اش را خیلی واضح در عملکرد تیم‌ملی می‌دیدیم.
می‌دیدیم اما نمی‌شنیدیم چون نمی‌خواستیم باورش کنیم. امروز شاید بهتر از هر زمان دیگری برانکو و اعتقاداتش را می‌فهمیم و باورشان داریم. آنقدر که دیگر حتی تصور تدافعی شدن پرسپولیس هم نگران‌مان نمی‌کند. به برانکو ایمان آورده‌ایم و بازخوانی گل‌های خورده پرسپولیس در فصلی که هنوز به پایانش نرسیده‌ایم، یادمان می‌آورد که ساختار دفاعی او می‌تواند نجات‌دهنده باشد.


برچسب ها

کانال خبری متافوتبال در تلگرام

کانال خبری متافوتبال در تلگرام

اشتراک گذاری این صفحه در شبکه های اجتماعی

نظرها

مقالات مرتبط