یادداشت روز | به مناسبت فوت مرتضی پاشایی؛ بعضی‌وقت‌ها باید زندگی کرد!


یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۳ ۲ ۵۴۷
متافوتبال - بسیار ساده است ساختن تصویری از فوت ناگهانی هر یک از این دشمن‌های فوتبال ایران! زوج‌هایی که دو به دو با هم در شفاهیات گلاویز می‌شوند و فردا چه ذکر مصیبتی می‌خوانند بر سر مزار هم!

گاهی وقت‌ها آنقدر میان شعارها و کلیشه‌ها گیر می‌کنیم و حس انزجار از تمام تعاریف «شعارگونه شده» معاصر از زندگی بشری پیدا می‌کنیم که حتی اگر بخواهیم یک بار (فقط برای دقایقی یا ثانیه‌هایی) در یک حس انسانی غرقه شویم هم منصرف می‌شویم. امروز، منهای تمام جوزدگی‌های مرده پرستی‌مان و زنده کشی‌مان، همه مایی که برای از دست دادن یک هنرمند داغدار شده‌ایم، برای آخرین بار با پیکرش وداع می‌کنیم. همه در آواز غم و او خاموش. همه از روی نجوایش بر سر مزارش، خوانده‌هایش را لب‌خوانی و لب زنی می‌کنند و او خوابیده میان پارچه‌ای سفید، بازخوانی سروده‌هایش را برای آخرین بار نظاره خواهد کرد، استماع خواهد کرد. برای آخرین بار... از این «آخرین» اصلا کمترین تعریف و تشخیصی داریم؟!
مرتضی پاشایی، نه با یک اتفاق که دقیقا بعد از ماه‌ها دست و پنجه نرم کردن با ملکی که برای بردن روحش بر بالینش می‌آمد و می‌رفت از میان ما پر کشید و رفت! امروز افسوس این جامعه برای از دست دادن مرتضی پاشایی برای ما، تک تک ما آنقدر قابل درک هست که شاید به تمام نگاه‌های بیرونی که از این خیل عظیم عزادار به حیرت بیفتد نتوان حق داد. مرتضی پاشایی یک جامعه را با سرطانش آماده رفتن کرده بود و امروز همان جامعه، با همان ویژگی‌های بارز و محسوس و ملموسش، مثل شوک زده‌هایی شده که خبر فوت ناگهانی یک جوانمرگ را شنیده باشد. جامعه‌ای که پریروز خبر سرطان پاشایی را یک بازی تبلیغاتی خواند، دیروز به عیادتش در بیمارستان رفت و امروز بر سر مزارش مویه می‌کند! همین جامعه، امروز در بخشی دیگر از طبقه اجتماعی‌اش (مثل فوتبال) برای شخصیت‌های خود فکاهی می‌سازد، ادبیات گفتاری، لحن و لهجه مردانش را به سخره می‌گیرد و بعد فردا، نمی‌دانی برای از دست دادن همان مردان چه خاکی از روی زمین بر سرش می‌ریزد و بر بالین‌شان گریه‌ها خواهد کرد.
«مرگ» حق است! با واژگان ما نه فرار می‌کند، نه تاریخش را به تاخیر می‌‌اندازد! «مرگ» حقیقت محض زندگی تک به تک این هزاران میلیارد بشری است که ناخواسته روی زمین قدم گذاشته‌اند. پس با واژگانی خود ساخته مثل «دور از جان»گفتن‌ها، نمی‌توان پناهگاهی از آن ساخت. همین امروز، اگر به جای خبر آزادی محمد مایلی‌کهن از زندان، خبر عارضه قلبی‌اش به بیرون درز می‌کرد، اولین جامه سیاه شهر بر تن علی دایی می‌نشست. اگر همین دیروز علی دایی از حادثه و سانحه‌ای دیگر جان به سلامت به در نمی‌برد، همین محمد مایلی‌کهن که روز به روز زنده دایی را با کلامش رها نمی‌کرد، پشت همان میله‌های زندان، خودش را حلق آویز می‌کرد. همه دار و ندار دنیوی‌اش را می‌داد که لحظه‌ای بیرون بیاید و باز چشم در چشم همان شاگرد سرکش‌ بیندازد. غیر از این بود؟ مرگ حق است و همین مرگ، گاهی محفلی می‌شود برای کنار هم ایستادن و کنار هم نشستن دشمن‌ها. خدایش بیامرزد مادر امیر قلعه‌نویی را که وقتی رفت فرهاد مجیدی را کنار خودش دید. خدایش بیامرزد ناصر احمدپور را که وقتی رفت، در مجلس ختمش دایی و کریمی روی هم را بوسیدند. خدایشان بیامرزد زنده‌هایی که وقتی رفتند، تازه کانون پاشیده خانواده‌ها بر سر مزارشان جمع و گرم شد. خدا بیامرزد روزی تک تک مایی را که امروز گوشت هم را می‌بلعیم و بعد براساس مضحک‌ترین یادگاری‌های ادبیاتی تاریخ مملکت‌مان ادعا می‌کنیم که استخوان هم را دور نمی‌اندازیم. کسی در تاریخ این مملکت یادمان نداد که می‌توان به جای بلعیدن گوشت و بعد به یادگار نگه داشتن استخوان، کمی مثل «انسان» تا پیش از مردن و زنده نگه داشتن «استخوان‌ها» زندگی کرد؟! ما البته درگیر با پیشینه و دیرینه خودمان در امروز و فردا هستیم.
بسیار ساده است ساختن تصویری از فوت ناگهانی هر یک از این دشمن‌های فوتبال ایران! زوج‌هایی که دو به دو با هم در شفاهیات گلاویز می‌شوند و فردا چه ذکر مصیبتی می‌خوانند بر سر مزار هم! نه دچار کلیشه‌هاییم و نه اسیر در شعارهایی که باید واقعیت اجرایی زندگی‌مان باشد ولی مشمئز کننده شده‌اند. گاهی زندگی را باید در روزهایی که زنده‌ایم زندگی کرد. گاهی باید قبل از مردن زندگی کرد! گاهی باید مایلی‌کهن و دایی و کریمی بود و پیش از بوسیدن خاک از دست رفته، روی هم را بوسید!

پیام یونسی‌پور / ایران‌ورزشی


برچسب ها

کانال خبری متافوتبال در تلگرام

کانال خبری متافوتبال در تلگرام

اشتراک گذاری این صفحه در شبکه های اجتماعی

نظرها